تخته
تخته اتاقم
پر از بایدهاست
پر از ضرب انگشتانم
بر کنار قابش
پر از صبریست
که به دنیا داد
پر از کار های نکرده
که خود را به گذر زمان فروختند
تخته اتاقم
یاد آور روزهاییست که به سختی گذشت
به نیستی گذشت
روز هایی که سوخت
و هیچ نگفت
تخته اتاقم
تخته ی سفیدیست
که سیاه می بینمش
تخته ایست سوخته
که دیدنش دل را به درد می آورد
شاید دل سهراب زیادی خوش بود
که گفت:
"زندگی درک همین اکنون است"
و شاید نمی دانست
زندگی با صدای سکوت
فریاد می کشد
پ.ن.1: نمیدونم بیشتر استراحت کنم یا کار رو شروع کنم :|
پ.ن.2: اول باید با جدیت، کارهای گذشته که ناتموم موند رو تموم کنم.
- پنجشنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۲، ۰۶:۳۹ ب.ظ