سرآب
يكشنبه, ۲۵ مرداد ۱۳۹۴، ۰۱:۰۸ ق.ظ
راه سخت بود
پر از درد..
پر از امید و نا امیدی..
پر از بند و رهایی..
وقتی به زمین صافی رسیدم
نه تشنه بودم نه گرسنه
ولی
سرآبی سوسو می زند
از دور...
همان سرآب گذشته..
همان بند..
همان درد..
و باز راه کج کردم
به سمت سرآب گذشته
با اینکه می دانستم سرآب است
می دانم
آخر این راه مشخص نیست
ولی از دور زیباست..
شاید دیدن این سرآب
هرچند از دور..
هرچند دست نیافتنی..
و هر چند در بند و درد..
آرامشی به پای تاول زده ام دهد.
آه ای سرآب
در این بیابان
تصویر خیالی توست که دلگرمم می کند
بهشتی در نزدیکی من می شوی
و دست یافتنی.
که بدون شک
آخر دنیای من می شوی..
..چه دلنشین است این پایان.
آه ای سرآب
اگر باری دیگر
قصد رفتن داری
آرام برو
که به غیر این
پای تاول زده ام
مرا به خاک می افکند..
آه ای سرآب
تشنه نبودم
تو هر بار که می آیی
تشنه می شوم
چشمه ات
شراب ناب دارد.
وقتی از دور می بینمت
تلو تلو میخورم
شاید ندانی
ولی گویا
از بهشت من می آیی..
آه ای سرآب..
می دانی؟..
وقتی به تو رِسَم
خواهم مُرد..
HDME
- يكشنبه, ۲۵ مرداد ۱۳۹۴، ۰۱:۰۸ ق.ظ